چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...
چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...

دیگه عسل نخوریم!

موقت نوشت؛ کامنت های پست قبل زیاد هستند و هنوز سراغشون نرفتم و هیچ کدوم تایید نشدن، به زودی یک فکری برای رمز و کامنت ها میکنم، ببخشید.


همسر برادرم  هر چند هفته یکبار که برادرم میرن ماموریت، میان شب ها منزل مادرم و گاهی هم منزل من میمونن، که شب تنها نباشند.

دیروز که رفته بودم دنبال دخترم، ایشون هم که دو سه روزی هست اونجا هستن، از پشت سر مادرم اشاره کردن که یه لحظه بیا تو کارت دارم

من هم با اینکه عجله داشتم و قبلش هم به تعارف مادرم گفته بودم ابدا نمیتونم بمونم، ناچار رفتم داخل ببینم چی شده

 

ادامه مطلب ...

مدارک ما تقدیم به شما! با احترام...


.به پی نوشت توجه بفرمایید.


دیروز دپارتمان محل کار من رو قرار بود بابت یک نوع حشره نادر عجیب که در حال جویدن کمدها و اسناد درون اون ها با هم هست، سمپاشی اساسی کنند.

و لذا بنده، دستیارم و تعدادی از همکاران اتاق های مجاور، برای مقعطی به طبقه محل اسکان یکی از عزیزان بسیار فعال در مجموعه (واحد ح.ر.ا.س.ت) تبعید اجباری شدیم.


الان تقریبا پنج سالی هست که نوعی حشره عجیب که بزحمت هم میشه رویتش کرد، در ساختمان محل کار من اقامت کرده، مدام در حال تولید مثل و دعوت خودش و خانواده و طایفه اش به صرف غذا در کمدهای اداری ماست و لذا مدام بخش هایی از اسناد و اموال محل کارمون رو از دست میدیم!!

 

ادامه مطلب ...

وقتی آرزوی مرگ میکنی...

یادداشت موقت؛ دوستان توان اینکه با انواع راهکارهای پیشنهادی تون اعم از ایمیل و واتس اپ و تلگرام رمز رو ارسال کنم ندارم (واقعا چرا پیشنهاد کردید این روش ها رو؟! ) و برای اینکه شرمنده نباشم موقتا رمز پست رو برداشتم. باشه تا یک فکری کنم به حال پست هایی که عمومی نوشتن شون واقعا خطرناک هست.

 

ادامه مطلب ...

برادرنوشت - پارت یک

دو تا از برادران همسرم ساکن فرنگ هستند، یکی اروپا و دیگری آمریکا،

 برادر بزرگ ترِ ساکن اروپا ، که پست بسیار مهمی هم دارند و چندین مدرک دهان پر کن و غیره، به صورت متوسط پیش از  نزول کرونا حداقل سالی یک بار به ایران می اومدند، اما برادر ساکن آمریکا که در یکی از شرکت های مطرح سیلیکون ولی کار میکنند رو ،من در بیش از پانزده سالی که عروس این خانواده هستم کلا چهار بار زیارت کردم!


  ادامه مطلب ...

واگذار کن و برو

زندگیت را...


همکار دوست داشتنی و شر و شیطانی دارم که چندان با هم ارتباطی نداریم، بخش های کاری ما هم از هم کاملا جداست و به ندرت شاید هفته ای یک بار گذرمون بهم میخورد.

چند هفته ای بود که متوجه بودم خیلی ساکت و گرفته هست و سکوتش تمام بخش محل کار ایشون رو به سکوت کشونده بود.

یکی دو بار که با ایشون کار داشتم از سر ادب و البته کمی نگرانی برای حالش، پرسیدم حالت خوبه؟ اگر کاری از دست من برمیاد بهم بگو لطفا اما با بغض لبخند میزد و من هم به دلیل اینکه صمیمتی نداریم اصرار نمی کردم...

  ادامه مطلب ...