چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...
چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...

واگذار کن و برو

زندگیت را...


همکار دوست داشتنی و شر و شیطانی دارم که چندان با هم ارتباطی نداریم، بخش های کاری ما هم از هم کاملا جداست و به ندرت شاید هفته ای یک بار گذرمون بهم میخورد.

چند هفته ای بود که متوجه بودم خیلی ساکت و گرفته هست و سکوتش تمام بخش محل کار ایشون رو به سکوت کشونده بود.

یکی دو بار که با ایشون کار داشتم از سر ادب و البته کمی نگرانی برای حالش، پرسیدم حالت خوبه؟ اگر کاری از دست من برمیاد بهم بگو لطفا اما با بغض لبخند میزد و من هم به دلیل اینکه صمیمتی نداریم اصرار نمی کردم...

  ادامه مطلب ...