چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...
چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...

برادرنوشت - پارت یک

دو تا از برادران همسرم ساکن فرنگ هستند، یکی اروپا و دیگری آمریکا،

 برادر بزرگ ترِ ساکن اروپا ، که پست بسیار مهمی هم دارند و چندین مدرک دهان پر کن و غیره، به صورت متوسط پیش از  نزول کرونا حداقل سالی یک بار به ایران می اومدند، اما برادر ساکن آمریکا که در یکی از شرکت های مطرح سیلیکون ولی کار میکنند رو ،من در بیش از پانزده سالی که عروس این خانواده هستم کلا چهار بار زیارت کردم!


  

وضع مالی ایشون مطابق اونچه که در اینستاگرام و فیس بوک شون رویت میشه، بسیار بسیار خوب هست، خیلی بهتر از برادر ساکن اروپا و البته کل خانواده!


آدم دست و دلبازی هم هستند و این رو از هدیه هایی که آوردن و هزینه هایی که گاه و بیگاه برای خانواده می کنند کاملا میشه درک کرد و البته تعریف همسرم و خانواده اشون هم از ایشون همین بوده و به خلاف برادر اروپایی، بسیار آدم احساساتی و منعطفیه.

( حالا در حاشیه این پرسش هم مطرح میشه  که چرا علیرغم تمکن مالی و امکان تردد، رفت و آمدشون به ایران رو به حداقل رسوندن)


اولین باری که ایشون رو دیدم بعد از چهار سال به ایران اومده بودند،  شب همگی منزل مادر همسر بودیم و تلویزیون یکی از فیلم های حاتمی کیا رو پخش میکرد.

و ایشون با اینکه به گفته خودشون بیش از بیست بار این فیلم رو دیده بودند، از ابتدای فیلم بدون اینکه حضور دیگران براشون مهم باشه اشک ریختند تا انتهاش که دیگه طوری گریه می کردند که اشک مادر و برادرهاشون هم دراومد!


در حالی که قبل از شروع فیلم در حال پرت کردن وسایل مختلف خونه به شوخی و شیطنت و سر به سر مادرشون گذاشتن بودن و هیچ کس حتی من که برای اولین بار من رو به عنوان عضوی از خانواده می دیدند،  از تیررس کارهاشون در امان نبودیم؛

  به محض اینکه بر حسب اتفاق پدر همسر برای تماشای فوتبال از روی کانال های ماهواره به کانال های صدا و سیمای وطنی شیفت کردن و تیتراژ فیلم پخش شد، حضرت شون با اصرار که الا و بلا حتما باید این فیلم رو ببینم، تلویزیون رو از دسترس بینندگان فوتبال (پدر و برادر همسر) و تماشاکننده سریال های آبکی ترکی! (مادرهمسر) خارج کردن...


بعد هم از ابتدای فیلم با یک بالش در بغل به تلویزیون چسبیدند تا اواخر فیلم که بالش رو رها کرده بودن و دیگه کم مونده تشریف ببرن روی میز تلویزیون و اون رو بغل کنن!  و بدون هیچ شرم و توجهی به اطرافیان صورتشون رو با دست پوشونده بودند و زار زار گریه می کردن...

یعنی تصورم این بود که اگر الان اسرای جنگ تحمیلی یا بازماندگان شهدای عزیز هم در صحنه تماشای فیلم حضور داشتند، کمتر از ایشون متاثر می شدند یحتمل!


حالا این رو هم عرض کنم که به هیچ وجه هم مذهبی نیستند و اصلا اعتقادی به مساله خاصی ندارند و جریان شهدا و جنگ رو هم به سیاست مربوط می دونن، باز با این دیدگاه ، واکنش شون اینطور بود، شاید به دلیل اینکه بشدت آدم احساساتی هستند.


هر دو برادرِ ساکنِ خارج از کشور، ارتباط دور و بدون صمیمت خاصی با پدر و مادرشون دارن و یکی با جدیت و اخم و دومی با خنده و شوخی اصلا اجازه نمیدن پدر و مادر همسر اونطور که در زندگی ما دخالت میکنند، به سبک زندگی و کارهای اون ها اشراف داشته باشند.

برادر بزرگ تر ساکن اروپا تقریبا هیچ چیز از زندگیش به نمایش نمیگذاره و اجازه نمیده کسی کاری به کارش داشته باشه،

اما برادر آمریکایی  که توصیفشون رو کردم، با اینکه سرخوشانه یک چیزهایی از سفر و روابط و اتفاقات روزمره اش نشون میده، اما هرگز پاسخگوی هیچ سوالی در این خصوص از سوی مادرشون نیست و بارها با خشم و اشک و حتی نفرین مادر در این مورد مواجه شده و با خنده پشت سر گذاشته اتش...


این نوشته طولانی میشه و در چند بخش می نویسمش، اساسا میخواستم بنویسم که ایشون در خصوص اختلاف و مشکلی که ما با خانواده اشون داریم چه فرمایشی کردند که دیدم بدون توصیف کاراکتر و زندگی شون مفهوم نداره...




پی نوشت - همکارجان پست قبل دو روز هست بدون اطلاع سرکار نمیان و بشدت نگران شون هستم...

نظرات 6 + ارسال نظر
رها 7 تیر 1400 ساعت 14:37

وای خیلی خوب توصیف کردین عاشقش شدم رفت!
مجرد هست این آقا یا متاهله؟ چند سالشه؟

من که چیزی از ایشون نگفتم عزیزدل! هنوز برای اینکه بشناسیدش زوده!
مجرد هستند و الان حدود چهل و پنج شش سال دارن.

مرد غریب 7 تیر 1400 ساعت 16:39

دست به قلم خوندنی شما رو تحسین می کنم
امکان داره اسم فیلم رو هم بفرمایید

شما لطف دارید. متشکرم
بوی پیراهن یوسف

tatijun 7 تیر 1400 ساعت 17:02

الان باید بگی اینا رو خب لعنتی نمیشد هشت سال پیش با من دوست میشدی و منو میگرفتی واسه همین برادرشوهرت
وگرنه هم پولدار بود هم خونش کنار خونه مادرش نبود هم اجازه دخالت نمیداد
برعکس شرایطی که الان دارم،

با عرض پوزش از شما!
والا خودم هم تا سال ها پس از ازدواج از این موارد اکازیون بی خبر بودم !

زینب 7 تیر 1400 ساعت 18:17

تا همینجاش میتونم حدس بزنم شما تاوان نوک چیده شده والدین همسر در مسائل اون دو برادر دیگه رو میدین. یعنی هر دخالتی که اونجاها نمیتونن بکنن سر شما خالی میشه. البته نقش مرد اینجور وقتها کلیدیه ولی در هر صورت خدا بهتون صبر بده.

خیلی دقیق فرمودید، دقیقا هم ما و هم برادر اخر همسر که مجرد هستند، به طرز غریبی مورد انتقام جویی مادر همسر هستیم و بشدت از اینکه دو پسر دیگه مطابق میل ایشون رفتار نمی کنند شاکی و خشمگین هستند و مدام هم این رو ابراز می کنند.
همسر من هم که داستانشون مثنوی هست و باید یک بار بنویسم از برخوردهاشون...

حمیده 7 تیر 1400 ساعت 18:28

هم برادر شوهر جالبی دارین هم خودتون به نظر ادم جالبی هستین فقط نمیدونم چرا مامان بابای شوهرتون جالب در نیومدن این وسط!
برادرها میان خانم هاشونو نمیارن؟ خانم هاشون ایرانی هستن یا اونور آبی؟

شما لطف دارید حمیده جان، به قول همسرم این هم حق السهم ماست از زندگی!
البته شوخی هست و من این رو قبول ندارم که باید اونچه تقدیر هست پذیرفت

برادرها هر دو مجرد هستند و به صورت رسمی همسری ندارند، سال ها پیش یک بار برادر ساکن اروپا تصمیم گرفتند با یک خانم ایرانی ساکن یکی از کشورهای همسایه اشون ازدواج کنند که در همون بدو کار مادر محترم همسر، هم ایشون هم خانواده دختر رو با برخوردهای جذاب منصرف کرد!

سهیلا 7 تیر 1400 ساعت 22:57

مردم برادر دارن مام برادر داریم! والا داداش من رفته اروپا بیچارمون کرده کم مونده بگه مامان بابا بیچارم سر پیری خونشونم بفروشن بدن بهش
هشت سالی میشه رفته درسشم نخوند ول کرد معلومم نیست چیکار میکنه ینی خون به جیگرمون کردها
بابا هفتاد سالم تو مغازه وایمیسه خرج آقا رو میده ینی دلار میره بالا ما عزا میگیریم چطوری براش بفرستیم
مادرشوهرت باید بیاد این داداش منو ببینه قدر بدونه بچهاشو

چقدر اذیت شدید سهیلا جان، بله من هم مشابه برادر شما رو در یکی از بستگان خودم دیدم متاسفانه که رفتن شون هزینه بسیار بالایی برای خانواده داشته.
بندگان خدا پدر و مادرهای این عزیزان عشق فرنگ که هم درد دوری دارند و هم زحمت حمایت از فرزند در سنین پیری رو
مادر همسرم هم خیلی در خصوص رفتن پسرانشون صحبت می کنند و موضع گیری های متفاوتی دارند که فرصت کنم یکبار می نویسم در موردش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد