چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...
چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...

دیگه عسل نخوریم!

موقت نوشت؛ کامنت های پست قبل زیاد هستند و هنوز سراغشون نرفتم و هیچ کدوم تایید نشدن، به زودی یک فکری برای رمز و کامنت ها میکنم، ببخشید.


همسر برادرم  هر چند هفته یکبار که برادرم میرن ماموریت، میان شب ها منزل مادرم و گاهی هم منزل من میمونن، که شب تنها نباشند.

دیروز که رفته بودم دنبال دخترم، ایشون هم که دو سه روزی هست اونجا هستن، از پشت سر مادرم اشاره کردن که یه لحظه بیا تو کارت دارم

من هم با اینکه عجله داشتم و قبلش هم به تعارف مادرم گفته بودم ابدا نمیتونم بمونم، ناچار رفتم داخل ببینم چی شده

 

ادامه مطلب ...