دیگه عسل نخوریم!

موقت نوشت؛ کامنت های پست قبل زیاد هستند و هنوز سراغشون نرفتم و هیچ کدوم تایید نشدن، به زودی یک فکری برای رمز و کامنت ها میکنم، ببخشید.

همسر برادرم  هر چند هفته یکبار که برادرم میرن ماموریت، میان شب ها منزل مادرم و گاهی هم منزل من میمونن، که شب تنها نباشند.

دیروز که رفته بودم دنبال دخترم، ایشون هم که دو سه روزی هست اونجا هستن، از پشت سر مادرم اشاره کردن که یه لحظه بیا تو کارت دارم

من هم با اینکه عجله داشتم و قبلش هم به تعارف مادرم گفته بودم ابدا نمیتونم بمونم، ناچار رفتم داخل ببینم چی شده

 

در حالی که از خنده نمی تونست خودش رو کنترل کنه، تعریف کرد که دیشب برق رفته بوده و گوشی ها شارژ نداشته،  ایشون با مادرم رفتن نشستن تو تراس واز این در و اون در با هم صحبت کردن

حرف ها به اینجا رسیده که خانم فلانی، همکار مادرم که اقوام خیلی دور عروس ما هم هستند، از مادرم پنج شش سالی بزرگتر هستند و خانم برادرم گفتن که ایشون به نظر از شما خیلی هم جوان تر میان

و بعد هم گفتن بابت اینه که شما به پوست و مو رسیدگی نمی کنید و از این دست حرف ها

مادرم هم گفتن درگیر کار و درس و دانشگاه و همه چیز هستم  و نمیرسم به این چیزها

خانم برادرم جواب دادن؛ دیگه ده دقیقه یه ربع یک ماسک عسل روی پوست گذاشتن هم کاری داره؟  یه قاشق ساده دم دستتون هست و قوطی عسل هم همیشه روی میزه! دیگه این هم درگیری داره؟ شما بهانه میاری

مادرم هم به فکر رفتن گویا و گفتن اره شما راست میگی

بعد امروز صبح که خانم برادرم بیدار شدن برن سرکار دیدن که مادرم دارن کله سحری! ماسک عسل میذارن روی پوست شون

حالا مشکل اینجا بوده که مو به مو به حرف های عروس خانم عمل کردن!

یعنی با همون قاشق صبحانه خوری که روی میز بوده تو همون قوطی عسل میزدن و میزدن روی پوست شون !!

باز قاشق رو میزدن تو قوطی عسل!!!

خلاصه که عروس خانم گفتن که من از این به بعد تو این خونه عسل نمیخورم تو هم نخور!

البته شوخی بود و می خندیدیم.

مادرم هم نه مسن هستند چندان و نه خیلی ساده، ولی خب گویا حواسشون نبوده و فقط داشتن به دستورات عمل می کردن!

من که تقصیر رو انداختم گردن عروس جان و گفتم طوری حرفت رو به مامان بیچاره ام گفتی که با تمام وجود هضمش کرده و فکر کنم تمام شب منتظر بوده صبح بشه بدو بره سراغ روتین پوستی!!

بهرحال مجبور شدم یک ساعتی بمونم و عروس جان، سر مادرم رو به بهانه اینکه یک سری عکس تو گوشی بهشون نشون بده گرم کرد و در یک فرصت مناسب من محتویات قوطی عسل رو معدوم کردم و با عسل جدید جایگزین کردم و یک قوطی کوچیک دارویی هم پر عسل کردم و گذاشتم دم دست که مادرم قاشق رو توی اون بزنن!

-------------------------------------------------

پی نوشت؛ همزبانان بدذات یا نامهربان، کامنت های شما من رو که ناراحت نمیکنه، به صرف گفتن شما هم بنده نه عقده ای میشم نه حقیر نه آشغال و نه هیچ کدوم از صفات به من می چسبه یا حتی اگر هستم، تطهیر میشم.

اما اگر شما با نوشتن شون تخلیه میشید یا پولی گیرتون میاد مساله ای نیست، بفرمایید.