چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...
چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...

به چنین همسایه ای چی میگن؟!

امروز سومین روزیه که یک همسایه ی فاقد فرهنگ و شعور زندگی شهری، ماشینش رو دقیقا پشت ماشین ما میگذاره و من و همسر با اسنپ میاییم سرکار

روز اول رفتیم سر صبح به یکی دو تا از همسایه ها که مدیر ساختمون گفت احتمالا واسه اوناست سر زدیم گفتن نه، عصر که برگشتیم ماشین نبود

روز دوم یادداشت گذاشتیم و یکی دو ساعت بعد که خواهرم اومده بود ماشین رو برداشته بودن و البته توی پارکینگ مجتمع هم نبودش که بریم سروقتش

روز سوم هم که امروز باشه به نحو جالبی یادداشت ما رو از پشت برف پاکن برداشته بود گذاشته بود روی داشبورد طوری که کاملا دیده و خونده بشه، یعنی اینکه دیدم نوشته شما رو ، و باز هم پشت ماشین ما پارک کرده بود!!

به همچین فردی جز انسانی بدون درک و شعور کافی چی میشه گفت دقیقا؟

با احتساب امروز نزدیک دویست تومن هزینه اسنپ مون شده و هر روز کلی اعصاب خوردی و تلفن و سر زدن به همسایه ها...

.

دیروز  عصر که از سرکار برمیگشتم مدیر ساختمون که بسیار باهوش و بادرایت  تشریف دارن ( یه بار فرصت بشه از شاهکارهاش می نویسم) ،  من رو تو لابی رویت کردن و فرمودن این ماشین مزاحمه رو صبح دیدمش از دور، میدونی چقدر از ماشین تون فاصله داره؟ گفتم یک متر کمتر ، گفت یه کمی برو جلو دنده عقب بیا بکوب به ماشینش!!!!

عرض کردم؛ بعد ماشین خودمون داغون نمیشه؟

جناب فرمودن که ؛ آخه ماشین شما دیگه نفسای آخرشه ،  اون ماشینش صفره!!!!

گفتم اولا که حالا ماشین مون هرچی که هست فعلا همین لگن رو داریم! بعد هم فقط چراغ عقب 206 بشکنه من 400 پیاده میشم، اینجوری که بکوبم به اون که ماشین بدبختمون عمرشو میده به شما!  اساسا هم مجازات باید با جرم منطبق باشه، الان من بکوبم به ماشینش که فقط ده تومن از رو قیمت صفرش میفته !


فرمودن :ببین دخترم (حالا من نهایتش ممکنه ده سال ازش جوانتر باشما نه بیشتر!) این آدما رو باید ادب کرد، یه بار یه بلایی بیاد سر ماشین صفرش تا اخر عمر ماشینشو سرجای درست میذاره!

بهرحال دیگه ترجیح دادم با فردی با این روحیات و سطح هوشی بالا بیشتر از این تعامل نکنم، ولی خب به قول همسرم بعضی راننده ها رو فقط یه نیسان آبی درستشون میکنه...

این رو هم فراموش کردم بگم که دیشب نزدیک دوازده همسر رفت ببینه یه وقت باز ماشینه نباشه، که نبود!

یعنی یه مجنونی نیمه شب میاد ماشین رو میذاره پشت ماشین ما و میره!! دیوانست یا آزار خاصی داره خدا میدونه....

دکتر دکتر میکنن ولی هنوز هیچی نیستی :(((

باز افتادم رو روال ننوشتن!

خیلی سعی می کنم بنویسم اما فرصتش پیش نمیاد...

علی الحساب ماوقع خاله زنکی همین الان رو بذارم که بعد یادم نره؛

.

امشب برادرهمسر زنگ زده بود یک چیزی رو در مورد کارش از من بپرسه، بعد که خوب پرسیده و کامل توضیح دادم که روند کار به چه صورت هست (ما رشته های مشابه تحصیلی داریم) گفت خودم میدونم و اینا که میگی اشتباهه :|||| 

.

گفتم کجاش اشتباه هست؟ من شش ساله این مبحث رو درس میدم، اینایی که گفتم نظریه فلان کتابه،

گفت اون کتابه که همه اش مزخرفه ! من خودم یه نگاهی بهش انداختم چرت بود (کتابی که میگه یکی از منابع خیلی مهم و مرجع در رشته های ماست)

گفتم  من که اولش گفتم دارم با نظریه فلانی بهت میگم، تو که قبول نداشتی اینو چرا وقت منو میگیری؟

فرمودن میخواستم ببینم دکتر دکتر میکنن ، چیزی هم بارت هست یا نه!!!! 

.

تصور کنین ایشون برادر حدودا چهل ساله همسر محترم ما هستن!  مدرک دلیل بر سواد نمیشه اما بهرحال ایشون کارشناس دانشگاه آزاد یکی از شهرستان های دور افتاده و بنده دکترای دانشگاه دولتی تهران هستم و نه اینکه بیشتر میدونم، اما حداقل به دلیل اینکه مجبور بودم کنکور بدم چهار کتاب بیشتر خوندم !

.

بهرحال هیچی نگفتم که بحث ادامه پیدا نکنه و بیشتر منو نکوبه، آدم بشدت حاضر جواب و البته بی تربیتیه که اگه رو مودش باشه به مامان و باباش هم رحم نمیکنه و توهین میکنه بهشون

البته حرف های آخرش رو که الکی رفتی دکتر شدی و اندازه کارشناس اداره ما نمیدونی! و اینا رو با خنده میگفت ولی کلا سیاستش تو تحقیر کردن و له کردن آدم ها با خنده و شوخیه...

کلا سکوت کردم و فقط نقشه قتل برادرش (همسرم بخت برگشته رو) داشتم تو ذهنم می چیدم که مادر محترمشون اومدن پای تلفن و به بهانه احوالپرسی شستن منو انداختن روی بند، اینو دیگه نه وقت دارم نه اعصاب که بنویسم...

.

مقاله ام نصفه نیمه ست، کارهام مونده، کلا دپرسم

منتظرم یه معجزه ای، کمکی ، هلپی چیزی بیاد سراغم وگرنه از دست خودم الان کاری برنمیاد...

چرا تو چهل سالگی هنوز هیچی نیستم؟  کلا هم فکر می کنم جدا از جنبه کرم ریختن برادرهمسر، من دقیقا هیچی نمیدونم... :(((