چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...
چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...

کابوس من

کابوس من اینه که تو فضای مجازی شناسایی بشم، حالا جز اینجا و توییتر جای دیگه ای هم نیست که بخوام به صورت ناشناس فعالیت کنم اما خب همین دو تا هم به اندازه کافی استرس داره

نه میتونم و حوصله دارم اسم ها و جزییات رو عوض کنم که بعدا یادم نیاد کی بود و چی نشد، نه اینکه بی خیال استرسش بشم...

.

.

دارم روی برنامه ترم بعد و کلاس های سه تا گروه همزمان کار می کنم، پیام هایی رو که از اساتید گرفتم در مورد روز و ساعت های کاریشون و درس هایی که باید بذارم و باقی خرده فرمایش ها ، چیدم کنار هم تبدیل به یک معادله با صد تا مجهول شده که اصلا حل نمیشه...

.

.

.

بعضی هاشون هم چنان عرایضی نوشتن که دلم میخواد همین الان حکم اعدام شون رو صادر کنم .

استاد تازه از راه رسیده و کم سوادی که به لطف منصب عموی کلفتش چپانده شده تو مجموعه اساتید برام نوشته که درسی واسش بذارم که واحدهای عملی با ساعت های کم!!  داشته باشه که هم لازم نباشه زیاد زمان بذاره برای تدریس و هم پول خوبی داشته باشه!!!!!

یعنی شلغم عزیز اصلا از سیستم واحدها سر درنمیاره، واحد عملی که بیاد وسط اصولا ساعت ها چند برابر میشه

بعد در ادامه نوشته خانم دکتر شما درکتون بالاس میتونین حساسیت های شغلی منو درک کنین زمان زیادی برای دانشجوها ندارم از طرفیم به اصرار عموجان اومدم لطفی به شما بکنم!!!! بهرحال باید برام صرفه اقتصادی داشته باشه!

دارم منفجر میشم از دستش! ده دوازده تا پیام داده همه اش با همین مضمون

کی از تو لطف خواست الاغ عزیز؟ من این ترم و ترم قبل بیشتر از سی تا درخواست تدریس رو ریجکت کردم بعد این بی سواد اومده به ما لطف کنه