چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...
چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...

وقتی ناچاری سکوت کنی...

یکی از سخت گیری های من به خودم در نوشتن ها این هست که گاهی فراموش می کنم این وبلاگ یک دفتر روزانه نویسی هست، یادم میره یک علامت ضربدر اون بالا هست که میشه بستش و رفت...

  

فراموش می کنم سال هاست می نویسم برای اینکه تمایلی ندارم برای آدم های دنیای غیر مجازی صحبت کنم، تحمل شنیدن قضاوت ها، اتهام و نامهربانی هاشون رو ندارم و ترجیح میدم حتی در برابر نزدیک ترین افراد زندگیم سکوت اختیار کنم...

اما گاهی که دلم حرف زدن میخواد، میام یک چیزی رو اینجا می نویسم و وقتی میخوام اون رو منتشر کنم یک لحظه به این فکر می کنم که چی نوشتم دقیقا؟

با خودم فکر میکنم که چه فایده ای داره که دیگران زمان ارزشمندشون رو برای خوندن خستگی ها و توهمات ذهنی من هدر بدن؟

چه ارزش افزوده ای براشون خواهد داشت؟

   چی یاد میگیرن و جز احساساتی که (اگر نخوام بیرحم باشم) خوب نیستند، چی به اون ها منتقل میشه؟


همه این اتفاقات در عرض چند ثانیه در ذهنم پردازش میشه و بعد دکمه چرکنویس رو به جای انتشار میزنم و صفحه رو می بندم و میرم دنبال کارهای ناتمام.

احساسات سخت و اندوه و رنج هام رو هم طبعا با خودم میبرم...