چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...
چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...

تکمیلی پست قبل (نوشته موقت)

از نظرات و راهنمایی ها در پست قبل سپاسگزارم، به دلیل اینکه متعهد هستم که به مهربانی و تعامل ادم ها با دقت پاسخ بدم هنوزدو سه تا از نظرات ارزشمند شما تایید نشدند و به زودی پاسخ میدم...

اما دو سه تا نکته کوتاه در خصوص پست قبلی؛


اول

همسرم نه به دلیل اینکه جانب من رو بگیرن یا بخوان از من حمایت کنند، بلکه به این دلیل که از ابتدا تا انتهای ماجرا کاملا در جریان جزییات بودند، اصلا از این حرکت پدرشون استقبال و حمایت نکردند و البته خیلی هم تلاش کردن به ایشون توضیح بدن که کاملا فکرشون اشتباه هست...

اما در نهایت پدرهمسر فرمودند، من چند تا پیرهن بیشتر از شما پاره کردم! ضمن اینکه تو که تمام روز رو خونه نیستی، حتی اگر هم اون لحظه مادرش بهش یاد نداده باشه، قبلا بهش یاد داده!!

(چطور میتونن ادم ها اینقدر ساده به  دیگران اتهام بزنند؟ هنوز درکش برای من دشوار هست)

یعنی اینکه بنده با پیش گویی مکالماتی که ممکنه در آینده بین نوه و پدربزرگ اتفاق بیفته، به دخترم پاسخ های مناسب رو دیکته کردم! دیگه کاری هم به اینکه دخترم سه سال و اندی داره یا اینکه اصلا چه نفعی پشت این مکالمه ها برای من هست نداریم...


دوم

در پاسخ به دوستی که تصور فرموده بودند که ممکنه پدرهمسرم دچار زوال عقل شده باشند لازم هست عرض کنم که رفتارهایی در طول بیش از پانزده سالی که بنده عروس شون هستم نشون دادن، که بیان کننده این هست که اساسا شیوه رفتاری و برخوردی ایشون همین هست و مساله بالا رفتن سن و از دست دادن توانایی تفکر صحیح نیست...

حالا نمونه هاش رو کم کم فرصت کنم می نویسم، اما بی انصافی و کارهایی که از عرف و عقلانیت به دور هست رو مکررا از ایشون و خانواده اشون شاهده بودیم...

کار رو به جایی رسوندند که همسرم، که پسر خیلی مهربان و تنها فرد خونگرم و صمیمی خانواده اشون بوده، بشدت ازشون دل بریده و یکی از اولین صحبت های ایشون قبل از ازدواج با من این بود که ما هرگز به شهر محل زندگی پدر و مادرم نخواهیم رفت...


سوم

دوست نامهربانی (که کامنت شون رو البته منتشر نمی کنم چرا که علاقه ای به نفرت پراکنی ندارم) به صورت غیر محترمانه ای فرموده بودند؛ که اگر پدر خودم هم بودند من چنین برخوردی داشتم؟!

اولا؛

این مغلطه شما یک شیوه کاملا عامیانه و نادرست در مواجه با مشکلات ارتباطی هست، نه بابت این کامنت زهرآلود و تلخ، بلکه بابت تفکرات و دل خودتون بهتر هست تلاش کنید این سبک مقایسه نادرست رو کنار بگذارید.

دوما؛

ما فرض رو می تونیم بنا به مواردی بگذاریم که امکان وقوع دارند.

ایشون پدر من نیستند، ایشون نیکی ها و لطفی رو که پدرم در حق بنده داشته هرگز نداشتند و به گواهی همسرم و برادرانشون، بشدت هم در حق من ظلم کردند. حتی مادر همسرم بارها به من گفتند از رفتارهای ایشون ناراحت نشم چون با همه همین هست! یعنی اذعان داشتند که رفتار پدر همسر با من مناسب نیست.

سوم

رفتارهای ظالمانه و بی انصافی از سوی هیچ کس و تحت هیچ عنوانی از نظر من پذیرفته نیست، حالا چه اون شخص پدرم باشند چه یک فرد غریبه

و در نهایت از همه مهم تر؛

بنده هیچ گونه واکنشی به رفتار ایشون نشون ندادم! دقیقا هیچ واکنشی!

مادرم با آرامش تمام به تلفن هاشون پاسخ دادند و همسرم هم در پاسخ به تلفن های بعدی و داد و هوارهای ایشون مبنی بر  اینکه نوه ما رو ازمون دور کردید! صرفا توضیح دادند که اصلا اون زمان مادر نوه شما خونه نبوده و ضمنا اگر مادرش نبودکه  اصلا راضی نمیشد با تلفن صحبت کنه...

منظور شما از برخورد من چی هست دقیقا؟


نظرات 3 + ارسال نظر
سمانه 8 اسفند 1399 ساعت 16:16 https://weronika.blogsky.com/

می دونی سن ک بالاتر می ره اون چیزی ک در ذات آدمه بیشتر هویدا می شه
من مطلب قبلیت ک خودندم اصلا متعجب شدم به فرض صحت این موضوع ک شما داری نوه رو از پدربزرگش دور می کنی چ ربطی ب مادر و پدر و خواهر شما داره؟
راجع ب کامنت های غرض دار هم بی خیال ی گوشت در باشه خانم و ی گوشت دروازه

بله سمانه عزیز، کاملا صحیح می فرمایید. بعد از یک سن و سال خاص اغلب صفات در وجود انسان نهادینه میشه و دیگه تغییر دادن شون بسیار دشوار و شاید غیر ممکن میشه.
وقتی ایشون رو می بینم مدام نگران وضعیت خودم میشم که با چه صفات ذاتی در حال گذران عمر هستم و خدا میدونه که به سن ایشون که برسم چه اخلاق های منفی رو در وجود خودم تثبیت کردم...
در خصوص ارتباط شون با خانواده بنده، یک روندی هست که از ابتدای ازدواج ما در پیش گرفتند و اصلا هم در کنترل من نبوده.
به صورت خلاصه از اخلاق ارام خانواده ام برای تحت فشار گذاشتن من و همسرم مکررا استفاده کردند و ما هم راهی برای اینکه جلوشون رو بگیریم نداشتیم متاسفانه...
در خصوص کامنت های مغرضانه هم چشم، درست می فرمایید هرچند که بهرحال روح انسان رو خراش میدن.

قندک میرزا 12 اسفند 1399 ساعت 23:58 http://rahimtaefe.blogfa.com

سلااااام وهزاران درود
واقعا خیلی خیلی برای پدر همسرتون متاسفم من خودم قبلا شاهد چنین مسائلی بین همسر وپدرو مادرم بودم سالها وچون منزل پدر زندگی می کردیم تحملش واقعا سخت بود
کاملا درکتون می کنم

سلام و عرض احترام، متشکرم از لطف تون
شما ناظر این جریانات بین پدر و مادر خودتون و همسر محترم بودید؟ تصور می کنم خیلی سخت تر از رخداد جریان بین پدر و مادر همسر باشه و امیدوارم همونطور که با فعل ماضی درج فرمودید الان اوضاع آرام شده باشه...

لیلی 21 فروردین 1400 ساعت 19:36 http://leiligermany.blogsky.com

من بار اول هست وبلاگتون رو خوندم ،خیلی محترمانه و با آرامش تعریف می کنید حتی اتفاقات تند و هیجانی رو
واقعا برخورد پدرهمسرتون جالب بود،طفلک مادرتون که باید این حرف های عجیب رو بشنوند. من از همون اول ازدواج مانع ارتباط مستقیم خانواده خودم و همسرم شدم چون حس کردم تفاوت فرهنگی ممکن باعث پیش داوری و قضاوت های بعدی شود. ولی خدا بهتون صبر بده که حتی تلفنی هم در امان نیستین

من فکر می کنم کسانی که در جامعه سمت مدیریتی یا مسئولیتی داشتند فکر می کنند بیشتر از بقیه می فهمند و همه رفتارهاشون درسته

سلام و عرض احترام لیلی عزیز و دوست داشتنی
از لطف تون خیلی متشکرم، البته متاسفانه در فضای واقعی چندان هم آرام نیستم و خیلی وقت ها از رفتارها و هیجانات بی دلیل خودم شاکی میشم...
در خصوص خانواده ها هم، یک مشکلی که داریم این هست که در شهرهای متفاوت ساکن هستیم و امکان اینکه روابط رو محدود نگه داریم نبوده، مضاف بر این هم، مادر همسرم از همون بدو ازدواج نه تنها با خانواده پدری، بلکه اصرار بسیار شدید و اکید داشتند که با تمام اعضای خانواده من، از دایی و عمو و خاله بگیرید تا پسرعمه ها و اقوام دور پدرم ارتباط داشته باشند، مدام بهشون زنگ بزنند و بعد همون ها و صحبت های بسیار بیجاشون رو تبدیل به ابزار فشار کنند.
یعنی این جریان در کنترل من نبوده هرگز، ایشون زن بسیار لجوج و مصممی هستند و اگر اراده به انجام کاری داشته باشند دیگه کسی جلودارشون نیست.
حالا فرمایش شما یک ایده بهم داد برای نوشتن در این خصوص و یک بار باید دقیق بنویسمش که چی شد به اینجا رسیدیم...
در خصوص سمت هم، نمیتونم به همه مدیران تعمیم بدم البته، ولی خب شخص پدر همسرم به دلیل اینکه مرد باهوشی هم هستند و حافظه خیلی خوبی دارند، بشدت به خودشون مغرور هستند و دیگران رو خیلی کم ارزش فرض می کنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد