چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...
چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...

حمله ساماندهی شده یا توهم توطئه!

این چند هفته اخیر رو به درگیری و کارهای متعددی هم در محل کار و هم خونه گذروندم و فرصت نشد بیام بنویسم و حتی به اون صورت چیزی بخونم تو وبلاگستان و الان داشتم یک نگاهی مینداختم به وبلاگ های مورد علاقه ام...


آشتی وبلاگ نویسی هست که از سال های دور، از وبلاگ قبلیش میخونمش و با اینکه تفاوت های بسیار فاحشی در دیدگاه و سبک زندگی داریم، اما زن بسیار بسیار سخت کوش، مهربان و دانایی می شناسم ایشون رو و خیلی وقت ها که بشدت کم آورده بودم ، پیش آمده که با خوندن روزمره ها، شیوه های حل مشکلات و راهکارهای سرشار از انرژی و دوندگی و امید همین دوست مجازی، طوری حالم بهتر شده که پاشدم و به دویدن ادامه دادم...


دل آرام عزیز رو هم مدت نسبتا کوتاهی هست که می شناسم، شاید کمتر از یک سال، دقیقا خاطرم نیست اما یک مقطعی که بشدت بیمار بودم و در بستر، بخش زیادی از وبلاگش رو مطالعه کردم و جزییات نسبتا زیادی از ارتباطش با همسر، خانواده ایشون، محل کار و چالش هاش و این جور جزییات در ذهنم هست،

خصوصا ارتباطات بسیار دشوار و مشکلاتی که در محل کار داشت من رو به همذات پنداری با ایشون ترغیب می کرد و البته مشابهت هایی که در خانواده های همسر داشتیم و بهرحال همه ما به واسطه همین مشابهت ها  و علاقه مندی ها معاشران حقیقی یا مجازی خودمون رو انتخاب میکنیم...


طی چند هفته اخیر وبلاگ دل آرام مورد تهاجم نسبتا شدید! یک یا برخی افراد قرار داشت و با کامنت های ناراحت کننده، قضاوت و بحث های بیهوده در فضایی که متعلق به شخص وبلاگ نویس هست، نهایتا کاری کردند که کامنت ها رو بست و رفت به قرنطینه مجازی تا کمی در سکوت بنویسه...


الان داشتم وبلاگ آشتی رو هم یک نگاهی مینداختم و دیدم دوستان قاضی و راضی، سر از اونجا هم در آوردند که البته خاطرم هست که بار اول شون نیست و مکررا با آشتی هم ماجرا داشتند و جذابیتش به این هست که این زنی که من سال هاست می شناسم و می خونمش ابدا بیدی نیست که به این بادها بلرزه...


بعد در فکر نوشتن یک پست و بازگشت باشکوه به وبلاگ نویسی! بودم که اومدم اینجا لاگین کردم و دیدم با اینکه من رسما نه هنوز چیز خاصی اینجا نوشتم و نه حتی دیتیل خاصی از زندگیم ارائه دادم، از سی و چهارتا کامنت تایید نشده، یازده تاش مهربانی مهاجمان مجازی هست!

و یکیشون خیلی رسمی ازم خواسته که خفه بشم و با ادبیات سنگینی که معلوم نیست از کجا کپیش کردم خواننده ها رو تحریک نکنم!!  (تحریک به چی دقیقا؟! شاید بدرفتاری و مقابله با خانواده همسر!)


میخواستم کامنت شون رو منتشر کنم و جواب بدم بهش، ولی اولا تصور میکنم هدف پلیدشون همین هست (قاعدتا دارن این سطور رو هم می خونند در حالی که گرزشون آماده ست) و ثانیا، امکان ویرایش کامنت نیست و نمیخوام فحاشی هاشون منتشر بشه،

لذا از همین تریبون براشون آرزوی شفای عاجل دارم و امیدوارم اگر به صورت شخصی در حال نفرت پراکنی هستند که خداوند بهشون آرامش بده و اگر هزینه ای از کسی دریافت می کنند بابت این کار، خدا بهشون رزقی توام با مهر و محبت به خلق اله بده.



امیدوارم بتونم بیام و بییشتر بنویسم...


پی نوشت یک- کامنت ها رو تایید میکنم کم کم و پوزش بابت تاخیر

پی نوشت دو- عجیبه که آی پی مهاجمان نشون میده که گویا یک نفر نیستند! واقعا برای من عجیب هست که چرا گروهی به یک وبلاگ کاملا ناشناس با محتوای روزمره مشابه نوشته های من حمله کردند.

پی نوشت سه- دوست خاص پست موقت قبل، ببخشید من رو لطفا که هنوز نتونستم برات بنویسم، به زودی باهات تماس میگیرم عزیزجان

نظرات 4 + ارسال نظر
آشتی 19 خرداد 1400 ساعت 14:54

سلام عزیزم.
ممنون از محبتت.
اهمیت نده. یه سریا «فالو منفی»می کنن.یعنی قصد از بیان نظرشون، این نیست که فقط نظرشون رو بگن. یه سریا که رسما فحش دلشون میخواد. اینا رو ول کن. بذار به هدفشون نرسن! حتی فحش هم نده بهشون.
یه دیوونه هم بود که می اومد فحشهای ناموسی بی سر و ته میداد به من و میرفت. منم ضمن دعای شفای عاجل براش، پاک میکردم کامنتهاشو.
کلا محل نده، بذار بدونن جای دیگه باید برن فحش بدن و فحش بخورن.

در هر حال ممنون از محبتت

آشتی عزیزم، سلام و متشکرم که تا اینجا تشریف آوردید و قدم رنجه کردید...
بی اغراق شما برای من الگوی تلاش و امیدواری و نگرش مثبت هستید، از شیوه ارتباط تون با مهدی گرفته تا گذشت تون نسبت به خیلی از مسائل اطراف در همه این سال ها برای من پر از آموزه های زندگی بوده...
چشم حتما همین راهکار شما رو به کار میگیرم...
من هم از لطف شما بی نهایت متشکرم

رییست 19 خرداد 1400 ساعت 22:29

چه احمقی هستی تو فکر کردی کی هستی که بیان بهت فحش هم بدن برو ظرفتو بشور زن

چه عرض کنم...
چشم، ظرف ها رو هم میشورم

یلدا 20 خرداد 1400 ساعت 00:22

کلا نوشتنتو دوست دارم ولی یک جوری هستی که نمیشه باهات صمیمی شد انگار
خیلی رسمی و خشک و ایناست عین مدیر مدرسه مثلا

شما لطف دارید یلدا جان، من عذر میخوام
بهرحال اینجا تنها بخش بسیار اندکی از انسانی هست که پشت این کلمات نشسته
عجب وجه ترسناکی از خودم به نمایش گذاشتم! اتفاقا من همین الان در چهل سالگی و با یک شغل مشابه، هنوز هم کمابیش از مدیران محترم مدارس هراس دارم!

سمیرا 20 خرداد 1400 ساعت 07:41

لعیا جان سلام
اول اینکه به نظرم ناراحت نباشید
این مدل آدم های سمپاش و بیمار الان همه جا هستن. یه سری به اینستاگرام بزنید اصلا مات می مونید که چطور زیر پست هر کسی از سیاسیون گرفته تا بلاگرها دارن زهرشون رو تخلیه می کنند.
در درجه دوم هم حدس میزنم جایی مطلب خاصی نوشتید که به شما حمله کردند. مثال تو وبلاگ همین دوست هایی که اسم بردین دفاع کردین یا کامنت گذاشتین براشون، دیدن عههه به شمام میشه حمله کرد

سمیراجان سلام و عرض احترام
نه واقعا ناراحت نیستم، صرفا متحیر شدم
در خصوص اینستاگرام و فضاهای مجازی که جریان خیلی حاد هست، من حتی در تلگرام و واتس اپ و اپ هایی که هویت افراد کمابیش قابل شناسایی هست، ناظر حملات بسیار سنگین دانشجوها به همکارانم هستم.
بله، احتمال داره اینطور باشه، خصوصا که الان یادم آمد یک کامنتی برای دوست عزیزی که برادرشون به مشکل خورده بودند نوشتم و بعد از اون چند تا کامنت تهدید داشتم. احتمالا همین بوده وگرنه ما این گوشه وبلاگستان نشستیم و حتی موز هم برنداشتیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد