چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...
چهل سالگی

چهل سالگی

گاه گاهی با خودم گپ می زنم...

دلمون تنگ شده واسه نوه امون!

تنها راه ارتباطی من با دنیای اطراف تلگرام و البته برای موارد اضطراری تلفن خونه یا تلفن همسرم هست

حوصله حرف زدن و تعامل با آدم ها در موارد غیر ضروری رو به ندرت دارم و کم پیش میاد دلم بخواد با کسی گپ بزنم...

تقریبا برای همه حتی اطرافیانم هم اینکه موبایل ندارم عجیب و غیر قابل هضم هست و اغلب سرش درگیری پیش میاد، تا حدودی عادت کردن اما وقتی کار مهمی دارن خصوصا بابام ، اصلا نمیتونه با این موضوع کنار بیاد که نمیشه پیدام کنه و بعدش حتما غر میزنه

صبح یه سر با دخترک رفتیم آموزش دانشگاه ، جدا از اینکه پدرم در اومد که بهش بگم دست به اینجا و اونجا نزن و بیچاره شدم از بس به همکارها گفتم بغلش نکنین، وقتی برگشتم دیدم مادر شوهر چند بار زنگ زده خونه

خب این یعنی خیلی عجیب! چون من جواب تلفن هاشون رو نمیدم و معمولا به موبایل شازده پسرشون زنگ میزنن...

.

.

.

همسر سرشبی تعریف کرد که به اون زنگ زدن از خونه اشون و  مادر همسر گرامی  فرمودن که دلمون برای نوه امون تنگ شده!

همسر هم بهرحال تا حدی گوشی دستش هست ، گفته بود باشه شب رسیدم خونه تماس تصویری بگیرین

(لازمه قبلش توضیح بدم که حدود دو هزار کیلومتر با ما فاصله دارن، البته اصلا فرقی با کوچه بغلی نداره و تیر و ترکش هاشون میرسه)

مامان گرامشون فرمودن نه ! دیگه دلم میخواد بگیرمش تو بغلم!!!!

این یعنی اینکه باز میخوایم خراب شیم رو سرت!

.

هنوز یک ماه نشده که ده روز اومدن موندن و من رو بیچاره کردن، هنوز زانو درد دارم و عوارض اون ده روز و ده روز قبلش که سرتاپای خونه رو برق انداختم هست ، کارهای عقب افتاده رو هنوز نتونستم برسونم ، باز میخواد بیاد خراب شه آدم پررو

همسر گفته که لعیا درس داره و کارهاش سنگینه وگرنه دعوت تون میکردم

جواب مرحله بعدشون خیلی زیبا بوده!

عرض کردن که ما که بی دعوت میاییم ! بعد هم خونه شما نشد میریم خونه باباش

دو سه هفته میخواد بره خونه بابام بمونه !! تو اون خونه کوچیک با آدم هایی که همه سرکار میرن و مامانم که حتی نوه اش رو نمیتونه نگه داره، باید از ایشون پذیرایی کنه!

.

چقدر این بشر پررو و آویزون هست من درک نمی کنم !  این درحالی هست که من حدود دو ساله نرفتم خونه مزخرفش و تازه وقتی هم میریم نهایتا سه روز میمونیم با وجود این همه راه ، باز این میخواد بیاد بمونه!

جالبش اینه که نه تنها دلش برای تنها نوه اش تنگ نشده بلکه وقتی میاد حوصله اش رو هم نداره ، فقط یک کلفت مفت و مسلم میخواد که کارهای خونه رو براش انجام بده و ایشون ده روز دو هفته  استراحت کنه

ممنون میشم دلتون هم براش نسوزه ، کاملا جوان و سرحال هست

.

.

سری قبل ، خرداد که تشریف منحوسشون رو آوردن ، گفتن میخوام برم باشگاه ، گفتم باشگاه که ده روز و دو هفته نمیشه ، فرمودن باشه دو ماه سه ماه میمونم!!!!!

قبل از اینکه پدرشوهرم قاطی کنه (چون هم شعورش بیشتره هم اینکه حوصله نداره زیاد جایی بمونه) گفتم فعلا که بخاطر کرونا همه جا تعطیله

خلاصه که نقشه جدید کشیده برای سرویس کردن دهن من و باید یه فکری بکنم

امشب خیلی کار دارم و وقت ندارم قاطی کنم سر این موضوع، باشه سر وقتش پسرش رو بشورم بندازم خشک بشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد